اي لاله زار آتش روي تو آب روي

شاعر : خواجوي کرماني

بر باد داده آب رخ من چو خاک کوياي لاله زار آتش روي تو آب روي
هم رو بب ديده و هم دست از آبروياز من مشوي دست که من بيتو شسته‌ام
با قامت بلند تو شمشاد گو مرويبا پرتو جمال تو خورشيد گو متاب
آري خوشست سروي سهي بر کنار جويخوش بر کنار چشمه‌ي چشمم نشسته‌ئي
و آيا شکنج زلف پريشانت از چه روييا رب سرشک ديده گريانم از چه باب
حال دلم چو باد فرو گفت مو بمويشرح غمم چو آب فرو خواند يک بيک
مشک ختن هر آينه پيدا شود ببويتا کي حديث زلف تو در دل توان نهفت
خونم از آن سيه دل نامهربان بجويروزي اگر بتيغ محبت شوم قتيل
در آتش فراق برو دست ازو بشويخواجو بب ديده گر از خود نشست دست